strapدیکشنری انگلیسی به فارسیبند، تسمه، بند چرمی، تسمه رکاب، تازیانهزنی، تسمه فلزی، قیش، خش، بند رکاب، کشیدن، تیز کردن، باتسمه اویختن
strapدیکشنری انگلیسی به فارسیبند، تسمه، بند چرمی، تسمه رکاب، تازیانهزنی، تسمه فلزی، قیش، خش، بند رکاب، کشیدن، تیز کردن، باتسمه اویختن
تسمه 2strapواژههای مصوب فرهنگستانبخش کوتاهی از بافه که در هر سر آن سوراخی تعبیه شده است تا قرقرهها را به کُنده متصل کند
خودراهاندازیbootstrapواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای ارزیابی استواری تبارشاخهنگاره که در آن ماتریس اصلی صفت ـ آرایه را با نمونهبرداری تصادفی صفات تحلیل میکنند؛ بهطوریکه هر صفت ممکن است بیش از یک بار انتخاب شود