stabilizedدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت شده، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilizeدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت کردن، ثابت شدن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
پایدارسازهای خُلقmood stabilizersواژههای مصوب فرهنگستانداروهایی که در درمان اختلالهای ادواری خُلق (cyclic mood disorders) به کار میروند
دُم عمودیvertical stabiliser/ vertical stabilizer, vertical tailواژههای مصوب فرهنگستانماهیواری قائم یا مایل در انتهای هواگَرد یا نوک بالها برای تأمین پایداری سمتی متـ . باله 1 fin, tail fin بالۀ عمودی vertical fin
ماشین پایدارساز خطdynamic track stabilizerواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که با ایجاد لرزش شدید لایۀ پارسنگ خط را پایدار میکند و بهاینترتیب، مدت عملیات پایدارسازی کوتاه میشود متـ . پایدارساز خط
تَلماسة مهارشدهanchored dune, fixed dune, established dune, stabilized duneواژههای مصوب فرهنگستانتَلماسهای که حرکت آن متوقف شده یا شکل آن براثر رشد گیاه یا سیمانیشدن ماسه از تأثیر باد بیشتر در امان مانده است
stabiliseدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت کردن، ثابت شدن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilizingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
sterilizesدیکشنری انگلیسی به فارسیاستریل می شود، سترون کردن، عقیم کردن، نازا و عشوه، بی بار یا بی حاصل کردن
stabilisedدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت شده، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن