stabilisedدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت شده، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
جنگ تثبیتشدهstabilised warfareواژههای مصوب فرهنگستانجنگی که در آن عملیات هر دو طرف متخاصم منحصر به اجرای تحرکات محدود است
دُم افقیhorizontal stabiliser, horizontal tail, stabiliserواژههای مصوب فرهنگستانماهیواری کموبیش افقی در دُم هواگَرد برای تأمین پایداری طولی متـ . دُم tailplane
دُم عمودیvertical stabiliser/ vertical stabilizer, vertical tailواژههای مصوب فرهنگستانماهیواری قائم یا مایل در انتهای هواگَرد یا نوک بالها برای تأمین پایداری سمتی متـ . باله 1 fin, tail fin بالۀ عمودی vertical fin
stabilizesدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت می شود، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilizedدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت شده، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilisingدیکشنری انگلیسی به فارسیثبات دادن، ثابت شدن، تثبیت کردن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
stabilizeدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت کردن، ثابت شدن، پایاساختن، بحالت موازنه دراوردن، پایاسازی، استوار کردن
ارابۀ فرود پایدارسازstabilising gear, outriggerواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو ارابۀ فرود کوچک در دو نوک بال هواگردهای خشکینشین (landplane) که سبب پایداری عرضی هواگرد، بهویژه در هنگام گردش، میشود
ارتفاع پایداریstabilising altitudeواژههای مصوب فرهنگستانارتفاعی که در آن آهنگ اوجگیری واقعی هواگرد صفر است