simultaneousدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان، هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده
ارتباطات همزمان دوطرفهtwo-way simultaneous communications, both-way simultaneous communicationsواژههای مصوب فرهنگستانانتقال همزمان و دوسویۀ داده در یک مسیر انتقال
ارتباط همزمانsimultaneous communicationواژههای مصوب فرهنگستاناستفادۀ همزمان از گفتار و زبان اشاره اختـ . اِرمان SimCom
مدل همزمانیsimultaneous modelواژههای مصوب فرهنگستانمدل پیشبینی تقاضا مبتنی بر این فرض که مسافران بسامد سفر و زمان سفر و مقصد و وسیلۀ سفر و مسیر را همزمان در نظر میگیرند و برای هریک از گزینههای فوق جانشینی پیشنهاد میکنند
simultaneousدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان، هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده
simultaneousدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان، هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده