servesدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمت، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، خدمت انجام دادن، بکار رفتن، بدرد خوردن، توپ را زدن، خوراک دادن
serveدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمت، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، خدمت انجام دادن، بکار رفتن، بدرد خوردن، توپ را زدن، خوراک دادن
conservesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحافظت می کند، کنسرو، از صدمه محفوظ داشتن، کنسرو تهیه کردن، نگه داری کردن
deservesدیکشنری انگلیسی به فارسیسزاوار است، استحقاق داشتن، شایستگی داشتن، سزاوار بودن، سزیدن، لایق بودن
observesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاهده می شود، رعایت کردن، مشاهده کردن، نظاره کردن، گفتن، مراعات کردن، ملاحظه کردن، برپا داشتن، دیدن