نمونه 3sampleواژههای مصوب فرهنگستانجزء یا بخشی از ماده یا جسم که خواص ترکیبی یا دیگر قابلیتهای آن ماده را نشان دهد
sampledدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه برداری شده، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن
samplesدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه ها، نمونه، مدل، واحد نمونه، الگو، ازمون، سرمشق، ملاک، مسطوره، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن
sampledدیکشنری انگلیسی به فارسینمونه برداری شده، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن
تخصیص نمونهallocation of a sampleواژههای مصوب فرهنگستانتخصیص قسمتهایی از نمونه به طبقههایی از زیرجامعهها در نمونهگیری تصادفی طبقهای