regulatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم، تنظیم کردن، منظم کردن، تعدیل کردن، مرتب کردن، میزان کردن، درست کردن
relativeدیکشنری انگلیسی به فارسینسبت فامیلی، خویشاوند، خودی، نزدیک، نسبی، مربوط، وابسته، فامیلی، وابسته به نسبت یا خویشی