pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
فروراند سرعتیvelocity push-down, push-downواژههای مصوب فرهنگستانجابهجایی ظاهری و روبهپایین رویدادهای بازتابی به سبب وجود مناطقی با سرعت کم در لایههای سطحیتر
pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
رانش فنّاوریtechnology pushواژههای مصوب فرهنگستانپاسخی فنّاورانه ناشی از گسترش مرزهای دانش که به دنبال شناسایی مشکل برای ارائة راهحل است