proveدیکشنری انگلیسی به فارسیثابت كردن، ثابت کردن، اثبات کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن
preventsدیکشنری انگلیسی به فارسیجلوگیری می کند، مانع شدن، منع کردن، ممانعت کردن، باز داشتن، پیش گیری کردن، جلو گیری کردن
preventsدیکشنری انگلیسی به فارسیجلوگیری می کند، مانع شدن، منع کردن، ممانعت کردن، باز داشتن، پیش گیری کردن، جلو گیری کردن