patchesدیکشنری انگلیسی به فارسیتکه ها، وصله، تکه، قطعه زمین، مشمع روی زخم، مدت، زمان معین، وصله ناجور، مسخره، وصله کردن، وصله دوزی کردن، تعمیر کردن، بهم جور کردن
pacesدیکشنری انگلیسی به فارسیقدم زدن، سرعت، گام، قدم، تندی، شیوه، گام زدن، با قدم اهسته رفتن، قدم رو کردن، پیمودن
pashesدیکشنری انگلیسی به فارسیاسبها، ضربت خردکننده، باران شدید، یورش، نرمی، سر، کله، بازور پرتاب کردن، کوبیدن، رگبار تند باریدن