plug inدیکشنری انگلیسی به فارسیپلاگین در، به برق وصل کردن، به پریز زدن، فهمیدن، دوشاخه را بسیم برق وصل کردن
plugدیکشنری انگلیسی به فارسیپلاگین، دو شاخه، توپی، قاچ، سر، شیر، سوراخ گیر، در، قاش، دوشاخه کلید اتصال، سربطری، برق وصل کردن، بستن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن
pluckدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب کردن، شهامت، دل و جرات، شجاعت، تصمیم، انقباض، کندن، چیدن، کشیدن، گلچین کردن، لخت کردن، ناگهان کشیدن، بصدا در اوردن
خودروِ ترکیبی برقِشهریplug-in hybrid, plug-in hybrid electric vehicle, PHEV, plug-in hybrid vehicle, PHVواژههای مصوب فرهنگستانخودروی ترکیبی که انرژی الکتریکی موردنیاز آن ازطریق اتصال به شبکۀ برق شهری نیز تأمین میشود
افزایهplug-in, add-on 1واژههای مصوب فرهنگستانبخشی سختافزاری یا نرمافزاری که قابلیتی خاص را به سامانهای بزرگتر میافزاید
عایق شمعspark plug insulator, ceramic insulator, insulatorواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای سرامیکی معمولاً از جنس آلومینا (A1203) که مانع از تخلیۀ الکتریکی بین الکترود مرکزی و پوستۀ بیرونی شمع میشود
plugدیکشنری انگلیسی به فارسیپلاگین، دو شاخه، توپی، قاچ، سر، شیر، سوراخ گیر، در، قاش، دوشاخه کلید اتصال، سربطری، برق وصل کردن، بستن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن