مقبولغتنامه دهخدامقبو. [ م َ ب ُوو ] (ع ص ) مضموم و درهم کشیده شده . مقبوة. (ناظم الاطباء). اسم مفعول است . خلیل گوید: نبرة مقبوة؛ ای مضمومة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به مقبوة شود.
مُکِبّاًفرهنگ واژگان قرآنصورت بر زمین نهاده (کلمه مکب اسم فاعل از إکباب (باب افعال ) است ، و إکباب الشيء علي وجهه به معناي آن است که کسي را به رو به زمين بيندازي. عبارت "يَمْشِي مُکِبّاً عَلَىٰ وَجْهِهِ "یعنی با صورت روي زمين ميخزد )