localizedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
خوردگی موضعیlocalized corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی که در محلهای ناپیوسته و موضعی به وجود میآید
خوردگی موضعی شارشیflow-induced localized corrosion, FILCواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی شارشی که در نتیجۀ آشفتگی جریان و تغییرات سریع سرعت سیال پدید میآید
جهشزایی جهتدارsite-directed mutagenesis, site-specific mutagenesis, directed mutagenesis, targeted mutagensis, localized mutagenesis, oligonucleotid directed mutagenesisواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه جهشزایی مهندسیشده برای تغییر مولکولهای دِنای هدف
localizeدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی سازی کنید، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
localizesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی سازی می کند، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
موقعیتنماlocalizerواژههای مصوب فرهنگستانآنتن و پرتوِ سامانۀ فرود با دستگاه که هدایت سمتی را امکانپذیر میسازد
localisesدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی است، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن
localiseدیکشنری انگلیسی به فارسیمحلی سازی کنید، محلی کردن، متمرکز کردن، موضعی ساختن، محدود بیک ناحیه کردن، در یک نقطه جمع کردن