lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن
خط تغذیهtransit line feederواژههای مصوب فرهنگستانخطی مستقل در حملونقل عمومی که مسافران را به خط اصلی منتقل میکند
ثبّات انتقال بازخوردی خطیlinear feedback shift registerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ثبّات انتقال بازخوردی که تابع بازخورد آن خطی است اختـ . ثاب خطی LFSR
lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن