interpretedدیکشنری انگلیسی به فارسیتفسیر شده، تفسیر کردن، ترجمه کردن، درک کردن، ترجمه شفاهی کردن، معنی کردن
مفسّرinterpreterواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای که گزارههای زبان مبدأ را خطبهخط (یک خط در هر مرحله) ترجمه و اجرا کند
مفسّرِ پرلPerl interpreterواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای که گزارههای زبان برنامهنویسی پِرل را خطبهخط، بهصورت یک خط در هر مرحله، ترجمه و اجرا میکند
مفسّر دادههاdata interpreterواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای که روابط و معانی نهفته در مجموعهای از دادهها را استخراج کند
misinterpretedدیکشنری انگلیسی به فارسیاشتباه تفسیر شده، بد تعبیر کردن، بغلط تفسیر کردن، بد تفسیر کردن