inhabitedدیکشنری انگلیسی به فارسیساکنان، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن
inheritدیکشنری انگلیسی به فارسیبه ارث می برند، به میرای بردن، واری شدن، از دیگری گرفتن، مالک شدن، جانشین شدن
inheritsدیکشنری انگلیسی به فارسیبه ارث می برد، به میرای بردن، واری شدن، از دیگری گرفتن، مالک شدن، جانشین شدن
inhibitedدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
بال عقابی وارونinverted gull wingواژههای مصوب فرهنگستانبالی که از نمای روبهرو، از بُن به سمت نوک، ابتدا زاویۀ هشتی و سپس زاویۀ هفتی دارد
تصویر وارونinverted image, reversed imageواژههای مصوب فرهنگستانتصویری که با گردش 180 درجهای نسبت به جسم باز نموده میشود و در نتیجۀ آن بالا به پایین و چپ به راست منتقل میشود