founderدیکشنری انگلیسی به فارسیموسس، بنیان گذار، بانی، برپا کننده، ریخته گر، قالب گیر، از پا افتادن، لنگ شدن، فرو ریختن، خیط و پیت شدن، خیط و پیت کردن، سر خوردن، فرو رفتن، فرو نشستن
اثر بنیانگذارfounder effectواژههای مصوب فرهنگستاناصلی که براساس آن فراوانی ژنی یا ژننمودی افراد یک جمعیت کوچک به جمعیت نیایی بزرگی که از آن جدا شدهاند وابسته است متـ . اصل بنیانگذار founder principle
fondestدیکشنری انگلیسی به فارسیپرطرفدارترین، مایل، علاقمند، عاشق، شیفته، مشتاق، خاطرخواه، انس گرفته، خواهان