فقدلغتنامه دهخدافقد. [ ف َ ] (اِ) گیاهی است دوائی که آن را پنج انگشت میگویند و در علت استسقا به کار آید و بعضی گویند تخم پنج انگشت است وعربی است . (برهان ). بذرالفقد. حب الفقد. حب الفنجنگست . (یادداشت مؤلف ). حب الفقد. (فهرست مخزن الادویه ).
فقدلغتنامه دهخدافقد. [ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است . || می مویز. || می عسل . || می کشوث . || (مص ) گم کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقدان شود. || گم شده را جستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
فقطلغتنامه دهخدافقط. [ ف َ ق َ ] (ع ق مرکب ) تنها. بس . (یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ مرکب از فاء و قَطّ. (از اقرب الموارد). قط اسم فعل است به معنی «بس است » و «کفایت میکند». (ناظم الاطباء). || محض و خالص و بدون آمیختگی و بطور ساده . (ناظم الاطباء). || بتنهائی . همان و نه جز آن .
فقیدلغتنامه دهخدافقید. [ ف َ] (ع ص ) گم کرده شده . مات غیر فقید و لاحمید؛ یعنی بمرد و کسی پروای آن نکرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در تداول امروز، برای مرده ای که بخواهند از او به احترام یاد کنند به کار برند. (یادداشت مؤلف ).- فقیدالمثل ؛ بی مثل وعدیم الن
فقطدیکشنری عربی به فارسیعادل , دادگر , منصف , باانصاف , بي طرف , منصفانه , مقتضي , بجا , مستحق , () فقط , درست , تنها , عينا , الساعه , اندکي پيش , درهمان دم , فقط , محض , بس , بيگانه , عمده , صرفا , منحصرا , يگانه , فقط بخاطر , بتنهايي