فرغولغتنامه دهخدافرغو. [ ف َ ] (اِ) مرغی کوچک مانند باز که به آن شکار کنند. اما بعضی با قاف صحیح دانسته اند و ترکی گفته اند. (رشیدی ). قِرغوی . قِرغی . رجوع به قرغوی و قرغی و نیز رجوع به فرغوی شود.
فرغویلغتنامه دهخدافرغوی . [ ف ِ ] (اِ) مرغی است کوچک از جنس باشه که بدان شکار کنند و به ترکی قرغو گویند. (برهان ). در ترکی جغتایی قراغو به معنی باشه و چرغ پرنده ای شکاری است وفرغوی مصحف قرغوی است به قاف . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرغو. قرغوی . قرغی . رجوع به این مدخل ها شود.
درهم و برهمیدیکشنری فارسی به انگلیسیchaos, clutter, farrago, foul-up, huggermugger, mare's-nest, mess, mix-up, muddiness, muddle, tangle, tumble