factitiousدیکشنری انگلیسی به فارسیفاسد، ساختگی، دروغی، مصنوعی، صوری، وانمود کننده، بهانه کننده، غیر طبیعی
اختلال ساختگیfactitious disorderواژههای مصوب فرهنگستانتولید عمدی علائم یا نشانههای جسمی یا روانی یا تظاهر به داشتن آنها که در آن هدف فرد اتخاذ نقش بیمار است بدون انگیزههای بیرونی نظیر نفع مادی یا شانه خالی کردن از مسئولیتهای قانونی
کاذبدیکشنری فارسی به انگلیسیdelusive, factitious, false, liar, mendacious, mock, pseudo-, spurious, untruthful
تصنعیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffected, airy, artificial, contrived, factitious, histrionic, stilted, strained, unnatural, unreal
مصنوعیدیکشنری فارسی به انگلیسیairy, artificial, contrived, dummy, ersatz, factitious, fake, false, imitative, man-made, sham, synthetic, unnatural, unreal
دروغیندیکشنری فارسی به انگلیسیbogus, bum, dummy, factitious, false, fictitious, make-believe, mock, phantom, pretended, pseudo, pseudo-, quack, spurious, untrue, untruthful