حثیلغتنامه دهخداحثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
ستبرcongestusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از ابرهای کومهای با رشد چشمگیر که اغلب گسترش قائم زیادی دارد و قسمت فوقانی برجستۀ آن غالباًً شبیه به گلکلم است