تلاش اصلیmain effortواژههای مصوب فرهنگستانفعالیتی که فرمانده برای اجرای موفقیتآمیز مأموریت در زمان و مکان خاص مناسب میداند
دستیابیدیکشنری فارسی به انگلیسیachievement, access, accomplishment, approach, attainment, effort, gain, reach
تلاشدیکشنری فارسی به انگلیسیdrive, effort, endeavor, exertion, push, scramble, strain, struggle, sweat, try
تلاش اصلیmain effortواژههای مصوب فرهنگستانفعالیتی که فرمانده برای اجرای موفقیتآمیز مأموریت در زمان و مکان خاص مناسب میداند