سرمایهداری سازمانباختهdisorganised capitalismواژههای مصوب فرهنگستاندر سرمایهداری پیشرفته رونـدی که بـه پـراکنش فـزاینـدۀ گـروههای اجتـماعـیـ اقتصادی میانجامد
disorganizesدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
disorganizedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظم، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
disorganizeدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
disorganizingدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظمی، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن
نابسامانی خانوادهfamily disorganizationواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن خانواده دچار کژکارکردی است و ممکن است درگیر مسائلی از قبیل عدم تفاهم و خشونت و تبعیض و بیتفاوتی شود