curbedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدود شده، محدود کردن، تحت کنترل دراوردن، ممانعت کردن، فرو نشاندن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن
خمیدگی رویهcurvature of a surface, curved surfaceواژههای مصوب فرهنگستاندر نقطهای از یک رویه در یک راستا، خمیدگی علامتدار برش آن رویه در آن نقطه در راستای مفروض