خندان خندانلغتنامه دهخداخندان خندان . [ خ َ خ َ ] (ق مرکب ) در حال خنده . (ناظم الاطباء) : آن خداوند من آن فخر خداوندان دو لبش در گه گفتن خندان خندان . منوچهری .خندان خندان شراب خوردند بهم گریان گریان کباب کردند مرا. <p class="aut
خنذیانلغتنامه دهخداخنذیان . [ خ ِ ] (ع ص ) بدزبان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
سندیانلغتنامه دهخداسندیان . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مردمان منسوب بسند را گویند و آن ولایتی است مشهور. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سند شود.