bondدیکشنری انگلیسی به فارسیرابطه، اوراق قرضه، پیوستگی، ضمانت، قید، زنجیر، بند، قرارداد، ضمانتنامه، کفیل، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن
قیددیکشنری فارسی به انگلیسیbond, chain, constraint, encumbrance, fetter, inhibition, limitation, provision, restriction, stipulation, yoke
vagabondدیکشنری انگلیسی به فارسیوگاباند، خانه بدوش، ولگرد، دربدر، خزپوش، طفیلی، بیکاره، ولگردی کردن، بی کاره