بودشلغتنامه دهخدابودش . [ دِ ] (اِمص ) هستی و بود که بعربی کون خوانند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). هستی . بود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی و بود و وجود. (ناظم الاطباء) : از علت بودش جهان بررس مفکن بزبان دهریان سودا. ناصرخسرو (دیوان چ تقو
بودیلغتنامه دهخدابودی . (اِ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).