بینشلغتنامه دهخدابینش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دیدن . قدرت دید. بینائی . بصارت . (از آنندراج ) : من رسالات و دواوین و کتب سوخته ام دیده ٔ بینش این حال ضرر بگشائید. خاقانی .هرگاه که بینش تو گردد بکمال کوری خود آن زمان توانی
بینکلغتنامه دهخدابینک . [ ن َ ] (اِ) مردمک چشم . (آنندراج از بهار عجم ). بینک چشم ؛ مردمک چشم و حدقه . (ناظم الاطباء).
بنجلغتنامه دهخدابنج . [ ب َ ] (اِ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری )(برهان ). هوو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بنانج .