برفیلغتنامه دهخدابرفی . [ ب َ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از حلواست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || منسوب به برف . برفدار. (ناظم الاطباء).- شیر برفی ؛ شکل شیر که از برف سازند.- مثل شیر برفی ؛ غیراصیل و ساختگی .- هوای برفی
بژرفیلغتنامه دهخدابژرفی . [ ب ِ ژَ ] (ق مرکب ) (از: ب + ژرفی ) با تعمق . با بصیرت و آگاهی . با فِراست و زیرکی . (ناظم الاطباء). با احتیاط تمام . (شرفنامه ٔمنیری ) : سپه را بیاری ز سالار خویش بژرفی نگه دار پیکار خویش .فردوسی (از شرفنامه ٔ من