لغتنامه دهخدا
اسلاس . [ اِ ] (ع مص ) اسلاس نخله ؛ رفتن بیخ شاخ خرمابن : اسلست النخلة. (منتهی الارب ). و در تاج العروس آمده است : و سلست النخلة کفرح ؛ ذهب کربها. عن ابن عباد؛ کاسلست فهی سلاس . هکذا فی سائر النسخ و فی العباب و الذی فی التکملة واللسان فهی مسلس فیها و فی الناقة و الذی یظهر بعد