adjustدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم کنید، تنظیم کردن، سازگار کردن، تعدیل کردن، میزان کردن، وفق دادن، تسویه نمودن، مطابق کردن
سرشکن کردنadjust 1واژههای مصوب فرهنگستانعمل به حداقل رساندن خطاهای دستهای از مشاهدات ازطریق انجام عملیات ریاضی یا فیزیکی یا آماری
میزان کردنadjust 2واژههای مصوب فرهنگستانمجموعه اَعمالی که برای جفت کردن و دقیق کردن و تنظیم یک دستگاه به کار رود
adjustsدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم می کند، تنظیم کردن، سازگار کردن، تعدیل کردن، میزان کردن، وفق دادن، تسویه نمودن، مطابق کردن
adjustingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم، تنظیم کردن، سازگار کردن، تعدیل کردن، میزان کردن، وفق دادن، تسویه نمودن، مطابق کردن
تعدیل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadjust, fit, moderate, modify, modulate, qualify, realign, revise, soften, temper, tone
adjustingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنظیم، تنظیم کردن، سازگار کردن، تعدیل کردن، میزان کردن، وفق دادن، تسویه نمودن، مطابق کردن