accostedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرخورد کرد، نزدیک شدن، مخاطب ساختن، مواجه شدن، مشتری جلب کردن، نزدیک کشیدن، در امتداد چیزی حرکت کردن
تشویقدیکشنری فارسی به انگلیسیacclaim, acclamation, accolade, commendation, encouragement, nudge, sanction
تمجیددیکشنری فارسی به انگلیسیadmiration, admiration, accolade, compliment, credit, exaltation, praise