landدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین، سرزمین، خشکی، خاک، دیار، بر، پیاده شدن، به خشکی امدن، رسیدن، بزمین نشستن، فرود امدن
land-office businessدیکشنری انگلیسی به فارسیکسب و کار دفتر زمینی، کار وسیع و بسیط و سریع، کار پر سود یا پر موفقیت