کژدللغتنامه دهخداکژدل . [ ک َ دِ ] (ص مرکب ) کژخاطر. کنایه از کسی که مزاج او براستقامت نباشد و در موزون و ناموزون فرق نکند. (آنندراج ). بداندیش . بدنهاد. (ناظم الاطباء) : چون صبا مجموعه ٔ گل را به آب ژاله شست کژ دلم خوان گر نظر بر صفحه ٔ دفتر کنم . <p class
کضللغتنامه دهخداکضل . [ ک َ ] (ع مص ) دور انداختن و دفع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
قذللغتنامه دهخداقذل . [ ق َ ] (ع مص ) در پس سر زدن . || برگردیدن . || جور کردن . || در پی رفتن . || عیب کردن . || کوشش نمودن در کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قذللغتنامه دهخداقذل . [ ق ُ ذُ ] (ع اِ) ج ِ قذال . پشت سر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قذال شود.
جماعيدیکشنری عربی به فارسیبهم پيوسته , انبوه , اشتراکي , اجتماعي , جمعي , هم راي , متفق القول , يکدل و يک زبان , اجماعا
یک زبانلغتنامه دهخدایک زبان . [ ی َ/ ی ِ زَ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است . (آنندراج ). با یک آواز و صدا و متفق .(ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول . متفق الکلمة. هم قول . همزبان . (یادداشت مؤلف ). متفق القول :</spa
یکدللغتنامه دهخدایکدل . [ ی َ / ی ِ دِ ] (ص مرکب ) متفق و متحد و یک جهت و هم خیال و هم نیت و هم قصد و موافق . (ناظم الاطباء). متحدالقول . صمیمی . مصافی . هم عقیده . همداستان . یک زبان . (یادداشت مؤلف ) : دوستانی مساعد و یکدل ک
کائید کلب علیلغتنامه دهخداکائید کلب علی . [ ک َ ب ِ ع َ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ آرد: در ناحیه ٔ بروجردکائید کلب علی نام شخص بی نام و نشان در آن اوان با جمعی از متجنده و اوباش یکدل و یک زبان گشته ، بتاخت و تاز محالات و نهب و غارت مسافرین دست تعدی از آستین بی قباحتی برآورده لوای شرارت و فساد در میدا
یکدللغتنامه دهخدایکدل . [ ی َ / ی ِ دِ ] (ص مرکب ) متفق و متحد و یک جهت و هم خیال و هم نیت و هم قصد و موافق . (ناظم الاطباء). متحدالقول . صمیمی . مصافی . هم عقیده . همداستان . یک زبان . (یادداشت مؤلف ) : دوستانی مساعد و یکدل ک
یکدللغتنامه دهخدایکدل . [ ی َ / ی ِ دِ ] (ص مرکب ) متفق و متحد و یک جهت و هم خیال و هم نیت و هم قصد و موافق . (ناظم الاطباء). متحدالقول . صمیمی . مصافی . هم عقیده . همداستان . یک زبان . (یادداشت مؤلف ) : دوستانی مساعد و یکدل ک