فطنلغتنامه دهخدافطن . [ ف َ ] (ع ص ) دانا و زیرک و تیزخاطر. ج ، فُطن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فطنلغتنامه دهخدافطن . [ ف َ طِ / طُ ] (ع ص )تیزخاطر. (منتهی الارب ). زیرک و دانا. (غیاث ) (از اقرب الموارد). بافطانت . (یادداشت مؤلف ) : همچنین میرفت بالا تا یکی مهتر موران فطن بود اندکی .مولوی .
فطنلغتنامه دهخدافطن . [ ف ِ طَ ] (ع اِ) ج ِ فطنة. (اقرب الموارد) : حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن . منوچهری .ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول راهزن .<p class="author"
گفتنلغتنامه دهخداگفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبر
گفتندیکشنری فارسی به عربیاخبر , استشهد به , تدرب عليه , تعلق به , تکرار , عميق , فقاعة , فم , قل , لاحظ , لسان , مطلق
گفتندیکشنری فارسی به انگلیسیadd, bid, compose, impart, observe, put, relate, remark, repeat, say, speak, state, tell, utter, utterance, vocalize, voice
درس گفتنلغتنامه دهخدادرس گفتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدریس . استذکار. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) : به عیبی که گفته ست درس هنربه امنی که خورده ست خون خطر. ظهوری (از آنندراج ).محبت درس معنی گوید افلاطون و مطلب کوکه
درود گفتنلغتنامه دهخدادرود گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درود کردن . خداحافظ کردن . وداع کردن . (ناظم الاطباء). تصلیة. (از منتهی الارب ). || درود دادن . سلام کردن . دعای خیر گفتن . آفرین و تحیت گفتن : سوی طالقان آمد و مرورودسپهرش همی داد گفتی درود. <p class="
دریغ گفتنلغتنامه دهخدادریغ گفتن . [ دِ / دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) افسوس خوردن . اظهار تأسف کردن : عمرش دراز باد که برقتل بی گناه وقتی دریغ گفت که تیر از کمان برفت .سعدی .
دشنام گفتنلغتنامه دهخدادشنام گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) دشنام دادن . ناسزا گفتن . سقط گفتن : منجمی به خانه درآمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته ، دشنام و سقط گفت . (گلستان سعدی ).چو دشنام گویی دعا نشنوی بجز کشته ٔ خویشتن ندروی . س
دعا گفتنلغتنامه دهخدادعا گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دعا کردن . درخواست کردن از درگاه خدا. طلب خیر برای کسی کردن : پس به آخر مرا دعا گفتی آن دعا مستجاب دیدستند. خاقانی .دعاهات گفتم بخیرات بِپْذیراگر چه دعای مقسم ندارم . <p