پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
خنزيردیکشنری عربی به فارسیگرازنر , جنس نر حيوانات پستاندار , گراز وحشي , خوک , گراز , خوک پرواري , بزور گرفتن , مثل خوک رفتار کردن , خوک زاييدن , ادم حريص وکثيف , قالب ريخته گري
گرازفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پستانداری قوی، با جثۀ سنگین، پوست ضخیم، پوزۀ مخروطی، و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است؛ ساد؛ خوک وحشی.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر؛ دلاور: ◻︎ دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفتپشت پهلو پیلافکن و گراز (عمید لوبکی: مجمعالفرس: گراز).
گرازفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن میبستند و یک نفر دسته و یک نفر از روبهروی او سر ریسمان را میگرفت، و زمین شیارشده را با آن هموار میکردند؛ فه؛ بنکن؛ پلکش: ◻︎ بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ـ ... ـ زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فر
گرازلغتنامه دهخداگراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.
گرازلغتنامه دهخداگراز. [ گ ُ ] (اِ) خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع و سخت تر و کینه ور میشود
دندان گرازلغتنامه دهخدادندان گراز. [ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دندانهای بلند دارد. که دندانهای بلند و دراز دارد چون یشک گراز. بزرگ و ستبر دندان . انیب . (یادداشت مؤلف ).
پیکرگرازلغتنامه دهخداپیکرگراز. [ پ َ / پ ِ ک َ گ ُ ] (ص مرکب ) دارای نقش و تصویر گراز (علم ، درفش ) : درفشی پس پشت پیکرگرازسرش ماه سیمین و بالا دراز.فردوسی .
شهران گرازلغتنامه دهخداشهران گراز. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی . (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است . (فهرست ولف ) : شب تیره هرمزد شهران گرازسخنها همی گفت چندان به راز.فرد
گرازفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پستانداری قوی، با جثۀ سنگین، پوست ضخیم، پوزۀ مخروطی، و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است؛ ساد؛ خوک وحشی.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع؛ دلیر؛ دلاور: ◻︎ دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفتپشت پهلو پیلافکن و گراز (عمید لوبکی: مجمعالفرس: گراز).
گرازفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن میبستند و یک نفر دسته و یک نفر از روبهروی او سر ریسمان را میگرفت، و زمین شیارشده را با آن هموار میکردند؛ فه؛ بنکن؛ پلکش: ◻︎ بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ـ ... ـ زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فر