کوبیدنلغتنامه دهخداکوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاری
کوبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فرود آوردن چیزی با شدت: تخممرغ را به دیوار کوبید.۲. میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود.۳. (مصدر لازم) بهشدت برخورد کردن با چیزی: ماشین را به دیوار کوبید.۴. (مصدر متعدی) بهصدا درآوردن کوبۀ در: در را کوبیدند.۵. [عامیانه، مجاز] خراب و ویران کردن ساختمان.<br /
کوبیدندیکشنری فارسی به عربیباون , تهيج , توة , دقة , ضربة , طحن , عقب , کبش , کدمة , کور الحداد , مسمار , مطرقة
کوبیدنلغتنامه دهخداکوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاری
کوبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فرود آوردن چیزی با شدت: تخممرغ را به دیوار کوبید.۲. میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود.۳. (مصدر لازم) بهشدت برخورد کردن با چیزی: ماشین را به دیوار کوبید.۴. (مصدر متعدی) بهصدا درآوردن کوبۀ در: در را کوبیدند.۵. [عامیانه، مجاز] خراب و ویران کردن ساختمان.<br /
کوبیدندیکشنری فارسی به عربیباون , تهيج , توة , دقة , ضربة , طحن , عقب , کبش , کدمة , کور الحداد , مسمار , مطرقة
در کوبیدنلغتنامه دهخدادر کوبیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) در کوفتن . کوبیدن در. دق الباب کردن : مکوب در کسی را تا نکوبند درت را. (امثال و حکم ). رجوع به در کوفتن شود.
خرپا کوبیدنلغتنامه دهخداخرپا کوبیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کوبیدن و نصب کردن خرپا. برقرار کردن خرپا روی سقف . (یادداشت بخط مؤلف ).
ره کوبیدنلغتنامه دهخداره کوبیدن . [ رَه ْ دَ ] (مص مرکب ) راه کوبیدن . طی طریق کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به راه کوفتن و راه کوبیدن شود.
فروکوبیدنلغتنامه دهخدافروکوبیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) فروکوفتن . بر روی چیزی زدن : مار است عدوی تو، سرش خرد فروکوب فرض است فروکوفتن ای خواجه سر مار. فرخی .گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بی گمان روزی فروکوبد سرش را آسیا. <p
کوبیدنلغتنامه دهخداکوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاری