کنشتهلغتنامه دهخداکنشته . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) کنشت : که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحة الصدور راوندی ).
کنشتیلغتنامه دهخداکنشتی . [ ک ِ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنشت : بتی رخسار او همرنگ یاقوت میی بر گونه ٔ جامه ٔ کنشتی . دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).سخن دوزخی را بهشتی
کنشتولغتنامه دهخداکنشتو. [ ک َ ن َ ] (اِ) غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان ). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). اسم فارسی
کنشتوکلغتنامه دهخداکنشتوک .[ ک َ ن َ ] (اِ) به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : تو خوش بنشین که اعدای تو شستندز ملکت دل به صابون کنشتوک .فخ
کنشتوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوبی که برای شستن جامه و پارچه به کار میرود؛ اشنان: ◻︎ ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۵).
کنیسلغتنامه دهخداکنیس . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کنشت .کنیسه . معبد یهود. (فرهنگ فارسی معین ) : ای هزاران کعبه پنهان در کنیس ای غلطانداز عفریت و بکیس . مولوی .و رجوع به ماده ٔ بعد و
نیازشگاهلغتنامه دهخدانیازشگاه . [ زِ ] (اِ مرکب ) معبد. (یادداشت مؤلف ): کنشت ، نیازشگاه یهودیان باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (یادداشت مؤلف ).
پیرغیبلغتنامه دهخداپیرغیب .[ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 20هزارگزی کرمانشاه و 1500 گزی کنشت . دامنه ، سردسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن
تاریخ اردشیریلغتنامه دهخداتاریخ اردشیری . [ خ ِ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تقی زاده در گاه شماری آرد: ... در نقاشی هائی که اخیراً در دیوارهای کنشت دورا (بر ساحل فرات و پنج فرسخی دیر
خط نوشتنلغتنامه دهخداخط نوشتن . [ خ َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) تقدیر کردن . مقدر ساختن . سرنوشت قرار دادن : ترا آسمان خط بمسجد نوشت نزن طعنه بر دیگری در کنشت .سعدی (بوستان ).
قره قوینلغتنامه دهخداقره قوین . [ ق َ رَ ق ُ ی ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 17 هزارگزی شمال کرمانشاه و 4 هزارگزی جنوب کنشت . موقع جغرافیایی
کشفتلغتنامه دهخداکشفت . [ ک َ ش َ / ک ُ ش ُ ] (اِ) عبادتخانه ٔ یهود و کنیسه . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ظاهراً دگرگون شده ٔ کنشت است . رجوع به کنشت شود.