ambushesدیکشنری انگلیسی به فارسیکمین، دام، کینگاه، مخفی گاه سربازانبرای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند، کمین کردن، در کمین نشستن
کمین داشتنلغتنامه دهخداکمین داشتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمین کردن شود.
کمین درگشادنلغتنامه دهخداکمین درگشادن . [ ک َ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کمین گشادن . کمین برگشادن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). و رجوع به کمین گ