چقمقلغتنامه دهخداچقمق . [ چ َ م َ ] (ترکی ، اِ) مخفف چقماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). چقماق . و آتشزنه . (ناظم الاطباء). چخماخ . چخماق . چخمق . سنگ چخماق . و رجوع به چخماق شود.
کمقلغتنامه دهخداکمق . [ ک ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجبد شهرستان هروآباد واقع است و 171 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
scholarshipsدیکشنری انگلیسی به فارسیبورس تحصیلی، دانش، تحقیق، فضیلت، کمک هزینه دانشجویی، فضل وکمال، مستمری
زمالةدیکشنری عربی به فارسیرفاقت , دوستي , هم صحبتي , معاشرت کردن , کمک هزينه تحصيلي , عضويت , پژوهانه , تحقيق , دانش , کمک هزينه دانشجويي , فضل وکمال
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (ص مصغر، ق ) کم . قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).- کَمَکی ؛ اندکی . (فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک ُ م َ ] (ترکی ، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث ) (آنندراج ).مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ . (ناظم الاطباء). کومک . مدد. یاری . مساعدت . معاضدت . دستیاری . مدد. یاری . یاوری . اعانت . (فرهنگ فارسی معی
دمکمکلغتنامه دهخدادمکمک . [ دَ م َ م َ ] (ع ص ) سخت توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رحی دمکمک ؛ نیک آردکننده . (منتهی الارب ). آسیای نیک آردکننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
چرکمکلغتنامه دهخداچرکمک . [ چ َ ک َ م َ ] (اِ) مرغی است بسیار کوچک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چرنگک شود.
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 1100 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ سه کیلومتر واقع و کمک بالا و پائین نامیده می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
کمکلغتنامه دهخداکمک . [ ک َ م َ ] (ص مصغر، ق ) کم . قلیل . (فرهنگ فارسی معین ).- کَمَکی ؛ اندکی . (فرهنگ فارسی معین ): کمکی حالش بهتر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).