کمترینلغتنامه دهخداکمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به
کمترینفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پستترین؛ بیارزشترین.۲. کوچکترین.۳. (اسم) عنوانی که گوینده برای تواضع به خود میدهد؛ حقیر: این کمترین چندینبار عارض خدمت شدم.
دوردرجای پروازیflight idle, inflight idleواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در پرواز که در آن دور موتور در کمترین حد خود است و کمترین رانش را تولید میکند
کمترینلغتنامه دهخداکمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به
کمترینفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پستترین؛ بیارزشترین.۲. کوچکترین.۳. (اسم) عنوانی که گوینده برای تواضع به خود میدهد؛ حقیر: این کمترین چندینبار عارض خدمت شدم.
کمترینلغتنامه دهخداکمترین . [ ک َ ت َ ] (ص عالی ) کمترینه . اندک ترین . (ناظم الاطباء). کمتر از همه . اقل همه . مقابل بیشترین . (فرهنگ فارسی معین ) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به
کمترینفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پستترین؛ بیارزشترین.۲. کوچکترین.۳. (اسم) عنوانی که گوینده برای تواضع به خود میدهد؛ حقیر: این کمترین چندینبار عارض خدمت شدم.