کمرگرلغتنامه دهخداکمرگر. [ ک َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کمر سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).آنکه از چرم و جز آن کمربند سازد و فروشد. و رجوع به کمرساز شود.
کمرگیرلغتنامه دهخداکمرگیر. [ ک َ م َ ] (نف مرکب ) کمرگیرنده . که کمر حریف گیرد و او را به زانو درآورد : با چنین شیر کمرگیر کمر چون بندم تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم .خاقانی .
کیمیاپرورلغتنامه دهخداکیمیاپرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کیمیاپرورنده . سازنده ٔ کیمیا. به عمل آورنده ٔ کیمیا. کیمیاساز : همان سنگ اعظم که کان زر است سخن بین که چون کیمیاپرور است .نظامی .