کلهالغتنامه دهخداکلها. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارنگه است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واگویۀ استانداردstandard calloutواژههای مصوب فرهنگستانواگویۀ بین خدمه در هنگام عملیات که تعیینکنندۀ شرایط و اقدامات و وضعیت تجهیزات و کلیدها و مشاهدات دیداری یا دیگر موارد عملیاتی تصریحشده در روالها است
قلهیالغتنامه دهخداقلهیا. [ ق َ ل َ هََی ْ یا ] (اِخ ) چاهکی است مر سعدبن ابی وقاص را یا آن قلهی به کسر هاء مشدده است . (منتهی الارب ). رجوع به قلهی شود.
بتعاءلغتنامه دهخدابتعاء. [ ب ُ ت َ ] (ع اِ) کلمه ای است که در تأکید آرند: جأت القبیلة کلها، جمعاء کتعاء بصعاء بتعاء. و رجوع به بُتَع و ابتع شود.
جبیبلغتنامه دهخداجبیب . [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) نام یک وادی ازوادیهای أجاء است . (از معجم البلدان ) : خلد الجبیب و باد حاضره الا منازل کلها قفر.ابن احمر (از معجم البلدان ).
صنمةلغتنامه دهخداصنمة. [ ص َ ن َ م َ ] (ع اِ) ماشوره ٔ پر و هر قدر از آن که میان کاواک باشد. (منتهی الارب ). قصبةالریش کلها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سختی . || بلا. (منتهی الارب ).
حثالغتنامه دهخداحثا. [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی به شام در گفته ٔ عدی بن رقاع :یا من رای برقاً ارقت بضوئه امسی تلالاً فی حوارکه العلی فاصاب أیمنه المزاهر کلهاو اقتم أیسره أثیدة فالحثا.(معجم البلدان ).
حشارلغتنامه دهخداحشار.[ ح ِ ] (ع اِ) حشرات . ج حشرة : و یحرم الارنب و الضب و الحشار کلها کالحیة و الفارة و العقرب والجرذان و الخنافس و الصراصر (سرسرک ) و بنات وردان و البواغب و القمل . (شرایع کتاب الاطعمة و الاشربة).
الکلهالغتنامه دهخداالکلها. [ اَ ک ُ ] (اِ)ج ِ الکل . در کتاب شیمی مختصر آلی تألیف پریمن (ص 191) چنین آمده است : الکلها را میتوان اجسامی دانست که از استخلاف یک ئیدروژن ئیدروکربور با عامل اکسیدریل OH بدست می آیند. بنابراین الکله