بی کفولغتنامه دهخدابی کفو. [ ک ُف ْوْ ] (ص مرکب ) (از: بی + کفو) بی نظیر. بی مثل . بی شبه . بی عدیل . بی همال . بی مانند. بی همسر. (یادداشت مؤلف ) : به مجلس خدایگان بی کفوکه نافر
هم کفولغتنامه دهخداهم کفو. [هََ ک ُف ْوْ ] (ص مرکب ) برابر. همسر. هم رتبه : رضائیه دختران خود را به شوهر نمیدادند زیرا کسی که هم کفو ایشان بوده باشد نمی یافتند. (تاریخ قم ).
تکفولغتنامه دهخداتکفؤ. [ ت َ ک َف ْ ف ُءْ ] (ع مص ) ناو ناوان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کارکفولغتنامه دهخداکارکفو. [ ک ِ ] (اِخ ) کرسی کانتن لوار سفلی ، از ناحیت نانت ، دارای 2472 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد.