کَفُورفرهنگ واژگان قرآنبسيار ناسپاس-همواره ناسپاس(کلمه کفر در اصل به معناي پوشاندن است براي همين در عبارت " کَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ ﭐلْکُفَّارَ نَبَاتُهُ "به معناي کشاورزان است از اي
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ] (اِ) عیدالکفور یا یوم الاستغفار. یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است . (از مروج الذهب بنقل مؤلف ). و رجوع به روز کفاره و قاموس کتاب م
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک َ ] (ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده از نعمت . (غیاث ).ناسپاسی کننده ٔ نعمت . (آنندراج ). ناسپاس . (دهار) (م
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک ُ ] (ع مص ) کفر. کفران . (از اقرب الموارد). ناسپاسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). کافر شدن به خدای تعالی و ناسپاسی کردن . (المص
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَف ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود.
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ ک ُ ] (ع مص ) پیر شدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیر شدن ماده شتر و کوتاه گردیدن
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ک َ ] (ع ص ) ناقه ٔ تمام سوده ٔ کوتاه شده دندان از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده شتر پیر که دندانهایش کوتاه شده و نزدیک به افتاد
کفوللغتنامه دهخداکفول . [ ک ُ ] (ع مص ) پذیرفتار کسی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) کفل . (ن
کفویتلغتنامه دهخداکفویت . [ ک ُ وی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از کفو عربی ، هم شأنی . هم رتبگی . (یادداشت مؤلف ) : مادر شهزاده گفت از نقص عقل شرط کفویت بود در عقل و نقل .
بی کفولغتنامه دهخدابی کفو. [ ک ُف ْوْ ] (ص مرکب ) (از: بی + کفو) بی نظیر. بی مثل . بی شبه . بی عدیل . بی همال . بی مانند. بی همسر. (یادداشت مؤلف ) : به مجلس خدایگان بی کفوکه نافر
هم کفولغتنامه دهخداهم کفو. [هََ ک ُف ْوْ ] (ص مرکب ) برابر. همسر. هم رتبه : رضائیه دختران خود را به شوهر نمیدادند زیرا کسی که هم کفو ایشان بوده باشد نمی یافتند. (تاریخ قم ).