کفولغتنامه دهخداکفؤ. [ ک ُف ُءْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مماثل . (از اقرب الموارد).ج ، اکفاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
کفولغتنامه دهخداکفؤ. [ ک َ ف ُءْ ] (ع اِ) مانند و همتا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مماثل . (از اقرب الموارد). ج ، کِفاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی مثال :- بی کفؤ
کفولغتنامه دهخداکفؤ. [ ک ُف ْءْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مثل . (از اقرب الموارد). ج ، اکفاء. (منتهی الارب )(آنندراج ). ج ، اکفاء و کِفاء. (از اقرب الم
کفولغتنامه دهخداکفو. [ ک ُف ْوْ ] (ع اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (صراخ اللغة). کفؤ. (از اقرب الموارد). مانند به مرتبه . (دهار). مانند. (ترجمان القرآن ). همتا و مانند. هم
کفوواژهنامه آزادهمتا، همانند. هم کفو بودن، در ازدواج، در اصطلاح شرع یعنی زن و مرد در آنچه شرع تعیین کرده، به هم شبیه باشند.
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ] (اِ) عیدالکفور یا یوم الاستغفار. یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است . (از مروج الذهب بنقل مؤلف ). و رجوع به روز کفاره و قاموس کتاب م
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک َ ] (ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده از نعمت . (غیاث ).ناسپاسی کننده ٔ نعمت . (آنندراج ). ناسپاس . (دهار) (م
کفورلغتنامه دهخداکفور. [ ک ُ ] (ع مص ) کفر. کفران . (از اقرب الموارد). ناسپاسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). کافر شدن به خدای تعالی و ناسپاسی کردن . (المص
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَف ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود.
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ ک ُ ] (ع مص ) پیر شدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیر شدن ماده شتر و کوتاه گردیدن
کفوفلغتنامه دهخداکفوف . [ک َ ] (ع ص ) ناقه ٔ تمام سوده ٔ کوتاه شده دندان از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده شتر پیر که دندانهایش کوتاه شده و نزدیک به افتاد
کفوللغتنامه دهخداکفول . [ ک ُ ] (ع مص ) پذیرفتار کسی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) کفل . (ن
کفویتلغتنامه دهخداکفویت . [ ک ُ وی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از کفو عربی ، هم شأنی . هم رتبگی . (یادداشت مؤلف ) : مادر شهزاده گفت از نقص عقل شرط کفویت بود در عقل و نقل .