کفلیزهلغتنامه دهخداکفلیزه . [ ک َ زَ / زِ ] (اِ) کفگیر. || ترشی پالا. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به کفلیز و کفچلیزه و کفچلیز شود.
مذنبلغتنامه دهخدامذنب . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) کفلیز. (منتهی الارب ). کفچلیز. (از مهذب الاسماء). مغرفة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). کفگیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ج ، مذانب
مصوبلغتنامه دهخدامصوب . [ م ِص ْ وَ ] (ع اِ) کفلیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفلیزه . کفگیر.
قدحةلغتنامه دهخداقدحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) یک کفلیزاز شوربا و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اعطانی قدحة من المرق ؛ ای غرفة منه . (منتهی الارب ).
قدیحلغتنامه دهخداقدیح . [ ق َ ] (ع اِ)شوربا. یا آنچه در بن دیگ ماند از خوردنی و برداشتن آن به کفلیز دشوار گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کپچلازلغتنامه دهخداکپچلاز. [ ک َ ] (اِ) کفچه لیز. کفشکیل (معرب ). کفگیر. مِغرَفَه . کفلیز. (یادداشت مؤلف ).
کفچلغتنامه دهخداکفچ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کفچه است که چمچه باشد. (برهان ) چمچمه و کفچه . (ناظم الاطباء). کفگیر که آن را کفلیز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای شده همچو کدو
مذوبةلغتنامه دهخدامذوبة. [ م ِذْ وَ ب َ ] (ع اِ) مغرفة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). چمچه . کفلیز. (منتهی الارب ). کفگیر. (ناظم الاطباء). ج ، مذاوب .
مغرفةلغتنامه دهخدامغرفة.[ م ِ رَ ف َ ] (ع اِ) کفچلیز. ج ، مغارف . (مهذب الاسماء). کفلیز. (منتهی الارب ). کفگیر و کفچه . (غیاث ) (آنندراج ). کفگیر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان طعام
مقدحةلغتنامه دهخدامقدحة. [ م ِ دَ ح َ ] (ع اِ) آتش زنه . (مهذب الاسماء). آهن چخماق . مِقدَح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کفلیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کف
کفگیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآلتی سوراخسوراخ و دستهدار برای گرفتن کف روی پختنیها یا ظرف کردن غذا؛ کفچه؛ کفلیز؛ کفچلیز؛ کفچلیزک؛ کفچلیزه.
قحوفلغتنامه دهخداقحوف . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قِحف . (منتهی الارب ). رجوع به قحف شود. || کفلیزها. (منتهی الارب ).
قدحلغتنامه دهخداقدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ) (
کپچهلغتنامه دهخداکپچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) بر وزن و معنی کفچه است و آن را چمچه نیز گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). کبچه . کفچه . مِلْعَقَة. (منتهی الارب ). کفلیز. کفگی
کفچلیزلغتنامه دهخداکفچلیز. [ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) چمچه ٔ بزرگ سوراخ دار را گویند و آن را کفگیر نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کفچه را گویند که سوراخ سوراخ باشد و طباخان و حلوائی
کفچلیزکلغتنامه دهخداکفچلیزک . [ ک َ چ َ زَ ] (اِ) جانورکی باشد در آب وبمرور وزغ شود و عربان دعموص خوانندش . (برهان ) (آنندراج ). بچه ٔ وزغ دمدار و دست و پا درنیاورده . (ناظم الاطبا
کفگیرلغتنامه دهخداکفگیر. [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ سوراخ داری که بدان کف چیزی را گیرند. کفک گیر. کفچه . (ناظم الاطباء). یکی از آلات مطبخ با سوراخهای کوچک و دسته دار که
مقتدحلغتنامه دهخدامقتدح . [ م ُت َ دِ ] (ع ص ) آنکه از آتش زنه آتش می گیرد. (ناظم الاطباء). به چخماق زننده آتش زنه را . (آنندراج ). || آنکه از دیگ شوربامی آشامد. (ناظم الاطباء).
مقدحلغتنامه دهخدامقدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) آهن چخماق . مِقدَحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آهن آتش زنه . مِقداح . (از اقرب الموارد). || کفچلیز. ج ،مقادح . (مهذب