کفلیزهلغتنامه دهخداکفلیزه . [ ک َ زَ / زِ ] (اِ) کفگیر. || ترشی پالا. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به کفلیز و کفچلیزه و کفچلیز شود.
کفچلیزلغتنامه دهخداکفچلیز. [ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) چمچه ٔ بزرگ سوراخ دار را گویند و آن را کفگیر نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کفچه را گویند که سوراخ سوراخ باشد و طباخان و حلوائی
کفچلیزکلغتنامه دهخداکفچلیزک . [ ک َ چ َ زَ ] (اِ) جانورکی باشد در آب وبمرور وزغ شود و عربان دعموص خوانندش . (برهان ) (آنندراج ). بچه ٔ وزغ دمدار و دست و پا درنیاورده . (ناظم الاطبا
کفچلیزهلغتنامه دهخداکفچلیزه . [ ک َ چ َ زَ / زِ ] (اِ) کفچلیزک . کفگیر. (برهان ) (آنندراج ). || جانورکی باشد که عربان دعموص خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بچه وزغ دم دار و دست و پا د
کفیزلغتنامه دهخداکفیز. [ک َ ] (اِ) پیمانه ای است برای غلات و آن را معرب کرده قفیز گویند. (آنندراج ). پیمانه ای باشد که بدان چیزها را پیمانه کنند. قفیز معرب آن است . (برهان ) (نا
کلیز انگبینلغتنامه دهخداکلیز انگبین . [ ک َ زِ اَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )نحل . مگس عسل . منج انگبین . زنبور عسل . کبت انگبین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیز شود.
کلیزالغتنامه دهخداکلیزا. [ ک َ ] (اِ) اسم فارسی زنبور است . (فهرست مخزن الادویه ). کلیز. و رجوع به کلیز شود.
کلیزهلغتنامه دهخداکلیزه . [ ک ِ زَ / زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است و 516 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلیزدانلغتنامه دهخداکلیزدان . [ ک َ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ زنبور را گویند چه کلیز به معنی زنبورباشد. (برهان ). خانه ٔ زنبوران . (آنندراج ). خانه ٔ زنبور. شان . (فرهنگ فارسی معین ). اس
کلیزهلغتنامه دهخداکلیزه . [ ک ِ زَ / زِ ] (اِ) سبوی آب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از رشیدی ). سبوی آب و ابریق و آفتابه . (ناظم الاطباء). کردی ، کلوز (کوزه ، سبو). طبری ، کلا
کلیزلغتنامه دهخداکلیز. [ ک َ ] (اِ) به معنی زنبور باشد. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). نحل . منج انگبین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب ن
کلیزلغتنامه دهخداکلیز. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی است به یک منزلی ری . (قاموس ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جایی است بر یک منزل از ری . (منتهی الارب ).
کیلیزلغتنامه دهخداکیلیز. (اِ) تره ای است برگ آن پهن و به تازی جرجیر گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188). کیکیز : چون با شعرا مرد بکاود وَ ستیزدچون بر کس و کون زن خود کارَد کیلیز.
کفچلیزفرهنگ انتشارات معین( ~ .) 1 - (اِ.) چمچة بزرگ سوراخ دار. 2 - سگ ماهی . 3 - بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه ، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک ، کفلیز، کفلیزک نیز گویند.