چکسیدنلغتنامه دهخداچکسیدن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص ) بمعنی خجل شدن و شرمندگی کشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرخ شدن و خجل شدن . شرمنده شدن . و رجوع به چکس شود.
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
کشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو کشید.۴. خالی کردن؛ تهی کردن.۵. جذب کردن به ویژه جذب مایعات.۶
کشیدندیکشنری فارسی به عربیاثر , ارفع , امتداد , تجربة , خيط , زن , سحب , عائق , عافية , عان , عتلة , عزم , مخطط
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
کشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو کشید.۴. خالی کردن؛ تهی کردن.۵. جذب کردن به ویژه جذب مایعات.۶
کشیدندیکشنری فارسی به عربیاثر , ارفع , امتداد , تجربة , خيط , زن , سحب , عائق , عافية , عان , عتلة , عزم , مخطط
کشیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdraw, description, drain, extract, slide, picture, pull, receive, refine, strain, sweep, tow, trace, trail, weigh
دام کشیدنلغتنامه دهخدادام کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام نهادن . دام گستردن . تله نهادن . دام نهادن . (از غیاث اللغات ذیل دام ). || برداشتن دام . || نجات بخشیدن گرفتاری را.
دامن کشیدنلغتنامه دهخدادامن کشیدن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن . || رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر : همتم دامنی کشد ز شرف هر کجا چرخ را گریبانیست . مسعودسعد. || فراهم گرفتن دامن . برچیدن دامن |
دانه کشیدنلغتنامه دهخدادانه کشیدن . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن دانه کشان کشان از جایی بجای دیگر. کشان بردن دانه . || دانه آوردن . دانه رسانیدن . (آنندراج ) : غم مرغان گرفتار ندارد صیا
داو کشیدنلغتنامه دهخداداو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) داو نوبت نرد و شطرنج است و یا نوبت است از بازی و نوبت تیر قماراندازی و از داو کشیدن مراد ظاهراً پرداختن به نوبت است با کشیدن تیر قمار و جز آن .
دایره کشیدنلغتنامه دهخدادایره کشیدن . [ ی ِ رَ / رِ ک َ د ] (مص مرکب ) خطی گرد کشیدن . صورت دائره رسم کردن . || شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن . || رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دی