کشدلغتنامه دهخداکشد. [ ک َ ] (ع مص ) به دندان بریدن چیزی را. || به انگشت دوشیدن ماده شتر را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
کشدلغتنامه دهخداکشد. [ ک َ ش َ ] (ع ص ، اِ) به معنی کاشد است . ج ، کُشُد. (منتهی الارب ). رجوع به کاشد شود.
کشدارلغتنامه دهخداکشدار. [ ک َ ] (اِخ )دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 54هزارگزی جنوب میناب و 5هزارگزی خاور مالرو جاسک به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کشدارلغتنامه دهخداکشدار. [ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است . || آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود. || نوعی بافت است . (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136
کشدانگلغتنامه دهخداکشدانگ . [ ک َ ن َ ] (اِ) دود. دخان . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 268). || زنگ . || (ص ) لاغر بدن . (ناظم الاطباء).
کشدارلغتنامه دهخداکشدار. [ ک َ ] (اِخ )دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 54هزارگزی جنوب میناب و 5هزارگزی خاور مالرو جاسک به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کشدارلغتنامه دهخداکشدار. [ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است . || آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود. || نوعی بافت است . (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136
کشدانگلغتنامه دهخداکشدانگ . [ ک َ ن َ ] (اِ) دود. دخان . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 268). || زنگ . || (ص ) لاغر بدن . (ناظم الاطباء).
ذوکشدلغتنامه دهخداذوکشد. [ ] (اِخ ) در المرصع ابن الاثیر (نسخه ٔ خطی منحصر در دست رس ما) جایگاهی است میان مکه و مدینة و رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و سلم گاه هجرت از مکه بمدینة از آنجا گذر کرده است .